عراق اینچنین ساخته شد (٣)
قسمت پایانی
در قسمتهای قبلی به سیاستهای بریتانیا در نحوه شکلگیری عراق کنونی پرداختیم. اینکه چگونه صد سال پیش منافع درازمدت این قدرت استعماری از یکسو باعث شد که به خاطر حفظ سایر مستعمراتش، کنترل این کشور جدید را به حاکمان آن نسپارد و از دیگرسو امکان کنترل مستقیم آنرا را هم نداشته باشد و از طریق گماردن پادشاهی ضعیف، تقویت ناسیونالیسم عربی و همچنین، مسلط کردن اقلیت سنی بر اکثریت شیعه این تناقض خود را جبران کند. همچنین استفاده از طبقات اجتماعی پیشا-مدرن در شکلگیری کشور جدید را بررسی کردیم. در این قسمت پایانی به بررسی سیاست بریتانیا علیه حکومت کردستان و نقش وجود دولت ایران و اتحاد جماهیر شوروری در سیاستهای سرکوبگرانه بریتانیا علیه این حکومت میپردازیم.
کردها خودشان عثمانیها را از مناطق کردنشین اخراج کرده و پس از اندی، دولت مستقل خودشان را تاسیس کردند. در اسناد و مدارک بریتانیا، به دفعات، به کردستان کنونی در عراق، به عنوان دولت کردستان اشاره شده است و نیروهای بریتانیا- برخلاف سایر مناطق عراق- در دوران جنگ جهانی تنها نقش مشاور را برای کردها علیه عثمانیها داشتند و حکومت مستقل آنها را پذیرفته بودند. حاکم کردستان، شیح محمود، بر خلاف ملک فیصل، نه تنها وارداتی و فاقد پایگاه اجتماعی نبود، بلکه هم از خانوادهای قوی برخوردار بود، و هم جزو نخبگان و تحصیلکردگان جامعه خود محسوب میشد و از همه مهمتر، در روندی دمکراتیک، توسط همه اقشار کردستان انتخاب شده بود. این خصوصیات نه تنها باب میل بریتانیا نبود، بلکه مجموعهای از عوامل منطقهای باعث شد که بریتانیا جنگی خونین را به دولت کردستان تحمیل کند که منجر به فروپاشی آن شد.
حضور بلشویکها در مناطق مجاور کردستان جدی شده بود و بریتانیا نیاز داشت در آن منطقه نقشی بیشتر از مشاور داشته باشد تا برای هر اقدام احتمالی آماده باشد. مزید بر آن، بریتانیا در صدد تشکیل یک دولت مرکزی قوی در ایران بود اما وجود یک دولت مستقل کردستان ممکن بود برای دولت مرکزی تهران که خود با کردها مشکل داشت، تهدیدی جدی باشد. سیستم سیاسی کردستان هم به مانند بغداد نبود که بتوان با گماردن یک اقلیت، یا با تقویت روسای قبایل، دولتی وابسته به خود ایجاد کند. تقویت ناسیونالیزم کردی هم، بر خلاف ناسیونالیزم عربی، در راستای منافع بریتانیا نبود. پس در کل، وجود یک دولت مستقل کردی، در آن شرایط زمانی و مکانی حساس، خطرناک مینمود.
به همین دلیل، مقامات بریتانیا در عراق تصمیم به از بین کردن حکومت کردستان گرفتند. نخست با جداکردن منطقه ثروتمند کرکوک، به تضعیف آن پرداختند. سپس به سرکوب و اشغال مستقیم کردستان اقدام کردند که متعاقباً نیروهای بریتانیا با اولین شورش کردها در سال ۱۹۱۹ مواجه شدند. سرکوب این شورش فرصتی را برای بریتانیا فراهم آورد که برای اولین بار درتاریخ، قدرت بمباران هوایی خود را آزمایش کند.
مقامات بریتانیایی مقیم عراق مسئولان وزارت خارجه را که نگران هزینههای جنگ علیه کردها بودند، مطمئن کرده بودند که زمینهای حاصلخیز کردستان، در صورت اشغال، درآمدهایی بسیار بیشتر از هزینههای جنگی، مخصوصاً هزینه پرواز هواپیماهای بمب افکن را تأمین میکند. آرنولد ویلسون کمیسر عالی بریتانیا در عراق در نامهای به وزارت خارجه بریتانیا نخست در مورد لزوم حضور کردستان در چهارچوب عراق چنین نوشته بود: 'مناطق حاصلخیز سلیمانیه و حلبچه، امکان توسعه و درآمدزایی بسیاری دارند و تولیدات و محصولات آنها برای صنایع این کشور و کلاً برای رفاه کل عراق بسیار ضروری است.' از نظر او این میزان ثروت برای مردم کردستان زیادی مینمود مخصوصاً اگر آن مردم دولتی مستقل و قوی داشته باشند. اما برای عراق که دولتی وابسته و مطیع دارد، کاملاً مناسب است. ویلسون سپس در مورد اهمیت مادی کردستان برای منافع بریتانیا چنین نوشته بود: 'ثروت اقتصادی جنوب کردستان، نیازی به افزایش تهدات مالی بریتانیا ندارد و آینده مدیریت بریتانیا در این منطقه حتی بسیار روشنتر هم خواهد بود، هم به دلیل وجود منابع غنی نفتی آن، و هم به دلیل حاصلخیزی زمینهای کشاورزی'.
آنتونی بست، استاد و محقق برجسته دانشگاه آل. اس. ای. لندن در کتاب ارزشمند خود، تاریخ بین المللی قرن بیستم، همین دلایل را برای انگیزههای بریتانیا در ساقط کردن دولت کردستان ذکر میکند. او معتقد است 'کردها که قرار بود دولتی مستقل داشته باشند در کنفرانس لوزان خواستههایشان کاملاً نادیده گرفته شد، صرفاً به این دلیل که جدا شدن آنها از دولت کنونی عراق در راستای منافع بریتانیا نبود، مخصوصاً اگر کردستان مستقل، شامل مناطق نفت خیز ولایت موصل هم میشد'.
بریتانیا تشکیل یک دولت بیثبات، وابسته و ناهمگون را مهمتر از پرداختن به حق تعیین سرنوشت کردها یافته بود.
در پایان میتوان گفت که عملی نبودن انضمام مناطق اشغالی به مستعمرات بریتانیا، باعث نشد که بریتانیا سیاستی غیر استعماری در پیش بگیرند. در واقع همان سیاستهای قدیمی، در فرم و شکلی جدید تکرار شد. این فرم جدید میبایست با دقت طراحی میشد تا آنچنان قوی باشد که به حیات ناسالم خود ادامه دهد و آنچنان ضعیف باشد که توان نه گفتن به خواستههای بریتانیا را نداشته باشد.
هرچند این سیاستهای متناقص هیچگاه به روند ملت سازی در عراق ختم نشد، اما حتی منافع بلند مدت بریتانیا را هم تأمین نکرد. چرخش مقامات عراقی به سوی آلمان نازی در دهه سوم قرن بیستم، نتیجه مستقیم چنین سیاستهایی بود. اکنون آنها یک قدرت خارجی قویتر از بریتانیا یافته بودند که اتفاقاً در سطوح بالاتری ناسیونالیزم را تشویق میکرد. از دیگر سو، درغیاب عامدانه یک سیستم دمکراتیک، با هم زیستن گروههای اتنیکی و مذهبی هیچگاه ممکن نشد و عراق را در یک چرخه مسدود فساد، کودتا، دیکتاتوری و کشتار جمعی قرار داد که البته هنوز هم ادامه دارد.